سلام
هر چند احتمالا خیلی از جمله های استاد پناهی رو بار ها و بارها شنیدین ولی بعضی از اونا رو میشه هر روز تکرار کرد
امیدوارم لذت ببرین
اینجا در دنیای من، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب
لنگه های چوبی درب حیاطمان گر چه کهنه اند و جیر جیر می کنند!!! ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند . . . .
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم
و زیبا ترین شعر دنیا از نگاه استاد
آب ! آب !
بابا ! آب !
بابا ! آب...
آی با کلاه !
آی بی کلاه ...
خدایش بیامرزد حسین پناهی را که در جملاتش احساس وعاطفه نهفته بود.
به خانه رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
«چیزی دزدیدی؟»
مادرش
پرسید...
«دعوا کردی باز؟»
پدرش گفت...
و برادرش کیفش را زیر و رو
کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل
سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و ... خندیده بود ... !!
حسین پناهی
می خواهم برگردم به روزهای کودکی...
اینو بیشتر از بقیه پسندیدم.
زیبا بود.ممنون.
حقیقتا پناهی بی نظیره!!
سلام
مایل به تبادل لینک هستید؟؟
آدرس www.i01.ir رو با نام زیر لینک کنید.
خرید شارژ - آی صفر یک
و بعد از لینک کردن بیاید تو سایت nemayeshtv.ir نظر بدید تا شما رو لینک کنم.
ممنون
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند.
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد، خود خدا بود.
درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم.
درهمان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ای است که خدایی در آن نیست.
حسین پناهی
به قول دوستان پناهی بی نظیره
واقعا
نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
خیلی قشنگ بود
این یکی رو نشنیده بودم.
ممنون