میل به نوشتن از سرگذشت کانون رو دارم و این یکم واسم عجیبه...!
بنظرم دیگه نمیشه بهش گفت نوپا ،هرچند که تعداد روزهایی که قصه اش شدن زیاد نیستن.
وقتی با سرد و گرم ارتباطات و زیاد و کم اجابت خواسته هات به قدر کفایت آشنا میشی و توانایی لازم برای برآوورد آینده امورت رو بدست میاری دیگه نوپا نیستی.
تو این روزهایی که دیگه نوپا نیستیم یکم دلسردیم.
روزهای دلسرد شدن رو خیلی خوب میشناسیم ، خیلی زیاد تا حالا تو زندگیمون باهاش آشنا شدیم
انگار تو مسیر همه هدف ها و مقصد ها باید خودشو نشون بده همونطور که برای سانتیاگو رمان کیمیاگر این ناامیدی و شک پیش اومد همونطور که تا حالا برای هممون پیش اومده. تو این لحظه هاست که باید یه بار دیگه هدفت رو مرور کنی و ایمان داشته باشی چون ایمان معجزه میکنه!
حفظ ایمان سخت ترین و لذت بخش ترین کار دنیاست.
دوست خوبم
با ایده ی قشنگت (سالاد فکرو میگم) باعث شدی دوباره هدفمونو مرور کنیم و مصمم تر از پیش واسه تحققش تلاش کنیم
خوشحالم که این رو ازت میشنوم
من هم امیدوارم از امیدواریتان.
سلام خانم زهراب،امشب که من این مطلب رو خوندم به یاد روزهاى اول کانون افتادم که روزهاى واقعا قشنگى بود هرچند .......
با استناد به اینکه من تقریبا با تمام کانون ها و تشکل ها نه به عنوان عضو کار کردم این نقل قول همه اونهاست که فعالترین کانون تنها کانون ایده هاى خلاقه .
آره روزهای شروع همیشه بیاد میمونن
بخاطر همینه که من عاشق شروع و آغاز هر چیزی هستم
حتی شروع هفته!